غلامعلی خان حدود سال 1285 با رقيه خانم يکی از زنان اندرونی دربار ازدواج میکند که ثمره اين ازدواج 3 دختر بنامهای ايراندخت متولد 1286 توراندخت متولد سال 1287 پوراندخت متولدسال 1031 و يک پسر بنام سياوش (اسمعيل) متولد سال 1298 بود. ايراندخت متأسفانه در سنين جوانی دچار نوعی بيماری روحی روانی گرديد و نهايتاً هم عمر تراژيک و کوتاهی داشت.
پس از تأسيس تشکيلات ژاندارمری در دوران سلطنت احمدشاه قاجار در سال 1290 به توسط گروه اعزام شده از طرف دولت سوئد، غلامعلی خان جزو داوطلبانی بود که وارد آن تشکيلات شد و پس از گذراندن دورههای آموزشی به درجه افسری نائل گرديد و سپس به استخدام ژاندارمری کشور درآمد. براساس اطلاعات کسب شده غلامعلی خان ازاواخر دهه 1290 تاحدود سال 1305 با درجه سلطانی (سروانی امروزی) در سمت فرماندهی ژاندارمری قم و حومه خدمت مینموده و اينکه طی آن سالها خانواده وی نيز در شهر قم سکونت داشتند و چنانچه قبلاً اشاره شد درسال 1306 – 1305 هنگام مأموريت در شهر قزوين بر اثر بيماری نامشخص و در شرايطی مبهم از دنيا رفت.
از وقايع قابل توجهی که در دوران مأموريت سلطان غلامعلی خان در قم در تاريخ به آن اشاره شده ماجراهای مربوط به فعاليتهای سيد فرهاد سُهی ياغی معروف میباشد که از سال 1301 الی 1308 در مناطق قم کاشان و تا نزديکی اصفهان ادامه داشته است. غلامعلی خان در دوره خدمت در قم 4 دانگ از روستائی به نام کياب واقع در نزديکی قم را برای استراحت و تفريح خانواده خريداری نمود. در اواسط دهه 1320 سهم پوراندخت و سياوش خان به توسط جناب سرهنگ پارس تبار که از دوستان غلامعلی خان و همسر.
گفته میشود قبل ازاينکه رضا خان بقدرت برسد غلامعلی خان از زمره مخالفين او بود و در شرايط هرج و مرج اواخر دهه 1290 او نيز فعاليت هائی جهت کسب قدرت مینمود ولی نهايتاً کار بجائی رسيد که برای حفظ جان خود از ايران به روسيه فرارکرد و پس از چندی که به ايران مراجعت نمود برای مدت زمانی مخفی بود تا اينکه با کوشش قمر خانم و کمک افراد صاحب نفوذی که با آنها از قبل ارتباط داشت مورد عفو قرار گرفت و مجدداً به خدمت در نظام مشغول گرديد ليکن اين وقفه درخدمت موجب تاخير در ترفيع بموقع او به درجه بالاترگرديد. به توصيف بزرگترها غلامعلی خان پدری خوب، شخصی جدی در انجام وظايف و در عين حال مرد خوشگذرانی بود.
در کتاب «خاطرات سپهبد اميراحمدی اولين سپهبد ايران» چنين آمده است:
“سيد فرهاد يکی از افراد امنيه بوده و در گروهان قم زيردست سلطان غلامعلی گمرکچی پسر کربلائی عباسعلی گمرکچی که بازارچه ای بنام او در تهران است خدمت میکرد. در مأموريتی که به او داده شده بود از مردم اخاذی کرد و هنگاميکه از او بازخواست کرده بودند تفنگ و اسب خود را برداشته و فرار کرد و در اطراف کاشان به شرارت مشغول شد، به شرحی که خواهم نوشت من او را دستگير کردم و به تهران آوردم مدتی در زندان بود تا جمعی را فريفت در زندان را بشکنند و فرار کرد و مجدداً در حوالی قم و کاشان به شرارت مشغول بود و پس از زد و خوردهای زياد کشته شد”.
بعدها سيد فرهاد ياغی از ديدگاه اهالی زادگاهش دهکده سُه از توابع مِیمه که اکثرساکنین آن از يک ايل و تبارند تبديل به اسطورهای گرديد که نه يک ياغی بلکه کسی بود که جانش را در راه مبارزه با ستمگریهای رژيم رضاخان-رضاشاه فدا کرد. در کتاب 3 مرد عجيب نويسنده نصرﷲ شيفته با چنين ديدگاهی و با آب و تاب زياد به اين موضوع پرداخته و حتی زمينه ياغيگری سيد فرهاد را رفتار ناشايست و زورگوئیهای سلطان غلامعلی خان ذکر میکند و از جمله اينکه غلامعلی خان به همسرسيد فرهاد نظرداشته است *.متاسفانه برخی افرادی که ازاهالی منطقه ميمه زادگاه سيد فرهاد میباشند با استناد به اين کتاب که در سال 1343 نوشته شده است مطالب مشابهی منتشر نمودند.
نویسنده در اين کتاب سعی نموده که 8 سال فعاليتهای شرورانه و درگيری های مسلحانه سيد فرهاد با مامورين دولتی که طی ان تعدادی ازنفرات امنيه بقتل رسيدند رابه مثابه مبارزات او با ستمگری های حکومت توجيه نمايد.
سيد فرهاد پس از درگذشت سلطان غلامعلی خان خانواده او در قم سکونت گزيدند ضمن اينکه اوقات زيادی را هم در ملک پدريشان روستای کياب سپری میکردند. درسال 1310 در يکی از روزهايی که خانواده در کياب بسر میبردند وقوع سيل بزرگی در قم باعث تخريب قسمتی از منزلشان و نابودی قسمت عمده ای از اسباب و اثاثيه آنتيک و قيمتی آنهاگرديد. از جمله اشيائی که در اين ماجرا سالم بجا ماند قباله ازدواج کربلائی عباسعلی با زيور خانم بوده که بغير از سقاخانه تنها يادگار بجا مانده از کربلائی عباسعلی میباشد. اين قباله درحال حاضر در مالکيت خانم مهيندخت پارس تبار نتيجه ارشد کربلائی عباسعلی وزينت بخش سالن پذيرائی منزل ايشان میباشد. از ديگر خاطراتی که از پوران دخت نوه غلامعلی خان از دوران زندگی در قم تعريف میکرد در رابطه با روزی بود که رضاشاه طی بازديد از مدرسه نوهی کربلایی عباسعلی از يک يک شاگردان اسم و رسمشان را میپرسد و وقتی نوبت به سوال از نوهی کربلایی عباسعلی میرسد او در جواب میگويد که دختر سلطان غلامعلی خان است رضاشاه سری تکان داده وبا تکرار نامش شناخت خود را از او ابراز مینم